سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست دادن فرصت اندوهى گلوگیر است . [نهج البلاغه]
عاشورا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» اسامی خلفای بنی العباس

به صورت شعر:

اسامی خلفای بنی العباس را نظم کرده است بر این گونه به التزام لزوم ما لا یلزم:
از بنی‌العباس سی و هفت کس بودند امام
کز سنان و تیغشان شد سینه اعدا فگار
بود سفاح آنگهی منصور و مهدی از عقب
هادی و هارون، امین، مأمون امام کامکار
معتصم آنگاه واثق بعد از آن متوکل است
منتصر پس مستعین بوده است معتز پیشکار
مهتدی و معتمد پس معتضد پس مکتفی
مقتدر پس قاهر و راضی امام روزگار
متقی، مستکفی و آنگه مطیع و طایع است
قادر و قائم پس از وی مقتدی شد آشکار
بعد از او مستظهر و مسترشد است و راشد است
مقتفی، مستنجد آن کش شیر گردون شد شکار
مستضییء و ظاهر و ناصر دگر مستنصر است
و آخر این قوم مستعصم به امر کردگار

 عدد آنهابیشتر از دوازده نفر بوده بطوری که بعضی عدد آنها را 35(28) نفر و بعضی عدد آنها را 37 نفر گفته‏اند که اسامی آنها بدین شرح است:

1- عبدالله (سفاح) بن محمد بن علما بن عبدالله بن العباس‏

2- منصور دوانیقی‏

3- مهدی عباسی‏

4- هادی عباسی‏

5- هارون الرشید

6- محمد امین‏

7- عبدالله مامون‏                                          

8- معتصم‏

9- الواثق‏

10- متوکل‏

11- منتصر

12- مستمین‏

13- معتز

14- مهتدی‏

15- معتمد

16- معتضد

17- مکتفی‏

18- المقتدر

19- القاهر

20- الراضی‏                                           

21- المتقّی                                                  ‏

22- المتکفی‏

23- المطیع لله‏

24- الطائع له‏

25- القادر

26- القائم بامرالله‏

27- المقتدی بامرالله‏

28- المستظر بالله

29- المسترشد بالله‏

30- الراشد بالله‏

31- المقتفی‏

32- المستنجد

33- المستضیئ‏بنور الله‏

34- الناصر لدین الله‏

35- الظاهر بامرالله‏

36- المستضر بالله‏

37- المستعصم بالله‏

                                        



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مرتضی دش... ( شنبه 86/2/15 :: ساعت 6:29 عصر )
»» ...

مطالب مهم وبلاگ:

  • نکته های خواندنی :: حتما بخوانید !
  • یادداشت
  • حضرت محمد (ص)
  • امام حسین (ع)
  • حضرت فاطمه (س)
  • حضرت صاحب زمان (عج) و مهدویت
  • در مناجات خدای متعال

    بیا تا برآریم دستی ز دل
    که نتوان برآورد فردا زگل

    به فصل خزان در نبینی درخت
    که بی برگ ماند ز سرمای سخت

    برآرد تهی دست های نیاز
    ز رحمت نگردد تهی دست باز

    مپندار از آن در که هرگز نبست
    که نومید گردد برآورده دست

    قضا خلعتی نامدارش دهد
    قدر میوه در آستینش نهد

    همه طاعت آرند و مسکین نیاز
    بیا تا به درگاه مسکین نواز

    چو شاخ برهنه برآریم دست
    که بی برگ از این بیش نتوان نشست

    خداوندگارا نظر کن به جود
    که جرم آمد از بندگان در وجود

    گناه آید از بنده خاکسار
    به امید عفو خداوندگار

    کریما به رزق تو پرورده ایم
    به انعام و لطف تو خو کرده ایم

    گدا چون کرم بیند و لطف و ناز
    نگردد ز دنبال بخشنده باز

    چو ما را به دنبال کردی عزیز
    به عقبی همین چشم داریم نیز

    عزیزی و خواری تو بخشی و بس
    عزیز تو خواری نبیند زکس

    خدایا به عزت که خوارم مکن
    به ذل ّ گنه شرمسارم نکن

    مسلط مکن چون منی بر سرم
    ز دست تو به گر عقوبت برم

    به گیتی نباشد بتر زین بدی
    جفا بردن از دست همچون خودی

    مرا شرمساری ز روی تو بس
    دگر شرمسارم مکن پیش کس

    گرم بر سر افتد ز تو سایه ایی
    سپهرم بود کمترین پایه ایی

    اگر تاج بخشی سرافراز دم
    تو بردار تا کس نیندازدم

    تنم می بلرزد چو یاد آورم
    مناجات شوریده ایی در حرم

    که می گفت شوریده دلفّکار
    الها ببخش و به ذلّم مدار

    همی گفت با حق به زاری بسی
    میفکن که دستم نگیرد کسی

    به لطفم بخوان و مران از درم
    ندارد به جز آستانت سرم

    تو دانی که مسکین و بیچاره ایم
    فرومانده نفس امّاره ایم

    نمی تازد این نفس سرکش چنان
    که عقلش تواند گرفتن عنان

    که با نفس و شیطان برآید به زور؟
    مصاف پلنگان نیاید ز مور

    به مردان راهت که راهی بده
    وز این دشمنانم پناهی بده

    خدایا به ذات خداوندیت
    به اوصاف بی مثل و مانندیت

    به لبیک حجاج بیت الحرام
    به مدفون یثرب علیه السلام

    به تکبیر مردان شمشیر زن
    که مرد وغا را شمارند زن

    به طاعات پیران آراسته
    به صدق جوانان نوخاسته

    که ما را در آن ورطه یک نفس
    ز ننگ دو گفتن به فریاد رس

    امید است از آنان که طاعت کنند
    که بی طاعتان را شفاعت کنند

    به پاکان کز آلایشم دور دار
    و گر زلتی رفت معذور دار

    به پیران پشت از عبادات دو تا
    ز شرم گنه دیده بر پشت پا

    که چشمم ز روی سعادت مبند
    زبانم به وقت شهادت مبند

    چراغ یقینم فرا راه دار
    ز بد کردنم دست کوتاه دار

    بگردان ز نا دیدنی دیده ام
    مده دست بر ناپسندیده ام

    من آن ذره ام در هوای تو نیست
    وجود و عدم در ظلامم یکی است

    ز خورشید لطفتت شعاعی بسم
    که جز در شعاعت نبیند کسم

    بدی را نگه کن که بهتر کس است
    گدا را ز شاه التفاتی بس است

    مرا گر بگیری به انصاف و داد
    بنالم که لطفت نه این وعده داد

    خدایا به ذلت مران از درم
    که صورت نبندد دری دیگرم

    ور از جهل غایب شدم روز چند
    کنون کامدم در به روی نبند

    چه عذر آرم از ننگ تر دامنی
    مگر از پیشاورم کای غنی

    فقیرم به جرم گناهم مگیر
    غنی را ترحم بود بر فقیر

    چرا باید از ضعف حالم گریست
    اگر من ضعیفم پناهم قوی است

    خدایا ! به غفلت شکستیم عهد
    چه زور آورد با قضا دست جهد ؟

    چه برخیزد از دست تدبیرمان ؟
    همین نکته بس عذر تقصیر ما

    همه هر چه کردند تو بر هم زدی
    چه قوت کند با خدایی خودی ؟

    نه من سر ز حکمت به در می برم
    که حکمت چنین می رود بر سرم




    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » مرتضی دش... ( چهارشنبه 86/2/12 :: ساعت 6:44 عصر )
    »» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    «آقای مدرسی»
    [عناوین آرشیوشده]

    >> بازدید امروز: 3
    >> بازدید دیروز: 3
    >> مجموع بازدیدها: 20381
    » درباره من

    عاشورا

    » آرشیو مطالب
    عاشورا
    سخنان مقام معظم رهبری و...
    و اما مداحی که با آ برویش بازی شد!
    عکس هایی از مداحان اهل بیت و حرمین
    حضرت علی اکبر و حضرت زینب و مطالبی خواندنی
    حضرت ابوالفضل
    اسامی خلفای بنی العباس

    » لوگوی وبلاگ


    » لینک دوستان

    » صفحات اختصاصی

    » طراح قالب